کد مطلب:152119 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:292

محتشم کاشانی و مقبل اصفهانی در حضور خاتم الانبیاء مرثیه خواندند
مقبل (شاعر اصفهانی) در جوانی در نهایت ظرافت و لطافت بود، در ایام محرم به جمعی رسید كه در عزای حضرت سیدالشهداء علیه السلام به سینه زنی مشغول بودند. وی از روی استهزاء چیزی خواند كه عزاداران ناراحت شدند. مقبل پس از چندی به بیماری جذام مبتلا شد، به طوری كه مردم از او متنفر شدند و وی در آتشخانه ی حمام قرار گرفت.

سال دیگر، روزی با دلی شكسته در كنار خرابه ای نشسته بود، جمعی از سینه زنان این شعر را می خواندند:



چه كربلاست امروز

چه پر بلاست امروز



سر حسین مظلوم

از تن جداست امروز



آتش در نهاد مقبل افتاد و با نظر حسرت به آنها نگاه كرد و گفت:



روز عزاست امروز

جان در بلاست امروز



فغان و شور محشر

در كربلاست امروز



مقبل همان شب، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید، ایشان وی را نوازش كردند و از تقصیرش درگذشتند. گویند: نام او «محمد شیخنا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند.


لذا شروع به سرودن قضایای حضرت سیدالشهداء علیه السلام كرد.

مقبل گوید: چون واقعه ی شهادت را تمام كردم، شب جمعه بود. چندان خواندم و گریستم تا آنكه در بستر به خواب رفتم. در عالم خواب، خود را در حرم منور حضرت سیدالشهداء علیه السلام دیدم كه منبری گذارده و جناب خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم تشریف داشتند، در آن اثناء محتشم را حاضر كردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: امشب شب جمعه است، بر منبر برو و در مصیبت فرزندم چیزی بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت. خواست در پله ی اول بنشیند، ولی حضرت فرمودند: بالا برو، چون به پله دوم رفت، باز فرمودند: بالا برو؛ و همچنان به او فرمودند، تا اینكه بر پله ی آخر منبر نشست و اشعاری خواند تا به این بند معروف رسید:



پس با زبان پر گله آن بضعه ی بتول

رو در مدینه كرد كه یا ایها الرسول



این كشته ی فتاده به هامون حسین تست

وین صید دست و پا زده در خون حسین تست



این ماهی فتاده به دریای خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست



مقبل گوید: پس از پایان تعزیه داری و سوگواری، حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم خلعتی به محتشم عطا فرمودند.

من با خود گفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته است، زیرا به من دستور خواندن ندادند. ناگاه حوریه ای به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام می گویند: دستور بفرمایید كه مقبل واقعه ای در مرثیه ی سیدالشهداء علیه السلام بخواند.


پس آن حضرت به من امر فرمودند و بر منبر رفتم و بر پله ی اول ایستادم و چنین خواندم:



روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حركت ذوالجناح وز جولان



نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت



كشید پا ز ركاب آن خلاصه ی ایجاد

به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد



هوا ز جور خالف، چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید



بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نكنم، عرش بر زمین افتاد



ناگاه كسی اشاره كرد كه فرود آی! دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیهوش گشته است! من از منبر فرود آمدم و منتظر عطای حضرت خیرالبرایا بودم. ناگاه دیدم ضریح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز شد و شخص جلیل القدری از آن بیرون آمد. اما زخم سینه اش از ستاره افزون و جراحات بدنش از شماره بیرون است. ایشان خلعت فاخری به من عطا فرمودند.

عرض كردم: فدایت گردم، شما چه كسی هستید؟! فرمودند: من حسین علیه السلام هستم. [1] .



[1] سحاب رحمت ص 90 - وقايع الايام ج 1، ص 58.